این دخملی من ، خیلی دوست داره آشپزی کنه ، بعضی صبحها که داره میره مدرسه ، بهم میگه: میخوای برای ناهار بهت ایده بدم ، منم میگم چرا نمیخوام ، بعد هم شروع میکنه به تعریف که اول پیاز بریز ، بعد گوجه ها ریز ریز کن و ......
خلاصه عالمی داره برای خودش ، خصوصا اینکه کانال فودنتورک رو هم که می بینه من باید آشپزخونه رو در اختیارش بذارم :)))))))))))
خلاصه عالمی داره برای خودش ، خصوصا اینکه کانال فودنتورک رو هم که می بینه من باید آشپزخونه رو در اختیارش بذارم :)))))))))))
هفته ی پیش از اون شبها شد که احساس کرد آشپز شده ، با باباش رفتن آشپزخونه و من رو هم راه ندادن ، گفت: من موادش رو میگم باباشی درست کنه....
( اینجا یه توضیح بدم که دختر من به باباش میگه باباشی ، چون از وقتی کوچولو بود من میگفتم الان باباش میاد ، جیب پره قاقاش میاد ....... ، این بچه ها یاد گرفت و گفت باباشی )
( اینجا یه توضیح بدم که دختر من به باباش میگه باباشی ، چون از وقتی کوچولو بود من میگفتم الان باباش میاد ، جیب پره قاقاش میاد ....... ، این بچه ها یاد گرفت و گفت باباشی )
خلاصه عکاسی هم کردن دو تائی !!!
تازه صنم میز هم چید ، چه دنیایی داره این فرشته ی من .
آخرش هم گفت بخور اگر خوشت اومد ، ریسیپی رو بهت میدم :)))))))))))
نمیدونم شما هم تجربه ی این رو دارین که بچتون براتون آشپزی کنه یا نه ؟ اما من باید تا دو روز بگم ، عجب املتی بود دخترم ، ایییییییم ، اما وقتی خودش غذاهای من رو میخوره ، با یه دستت درد نکنه سر و ته قضیه هم میاد :))))))))))
اما خدائیش خیلی بهم مزه داد .......
بعد از اینکه غذای حاضر و آماده خوردم ، یاد بچه گیها افتادم ، چه کیفی داشت ، همیشه همه چیز روبراه بود، ای مامان عزیزم که اون موقع ها قدر نمیدونستم ، وقتی در خونه رو باز میکردم ، از بوی غذاهات مست میشدم ، یعنی اون حس و اون بوی خوش غذا رو دیگه هرگزززز تجربه نخواهم کرد ، الهی قربونت برم ، همیشه سلامت باشی و از راه دور ، من با بوی عشق و نفست زنده ام ...........
نمیدونم شما هم تجربه ی این رو دارین که بچتون براتون آشپزی کنه یا نه ؟ اما من باید تا دو روز بگم ، عجب املتی بود دخترم ، ایییییییم ، اما وقتی خودش غذاهای من رو میخوره ، با یه دستت درد نکنه سر و ته قضیه هم میاد :))))))))))
اما خدائیش خیلی بهم مزه داد .......
بعد از اینکه غذای حاضر و آماده خوردم ، یاد بچه گیها افتادم ، چه کیفی داشت ، همیشه همه چیز روبراه بود، ای مامان عزیزم که اون موقع ها قدر نمیدونستم ، وقتی در خونه رو باز میکردم ، از بوی غذاهات مست میشدم ، یعنی اون حس و اون بوی خوش غذا رو دیگه هرگزززز تجربه نخواهم کرد ، الهی قربونت برم ، همیشه سلامت باشی و از راه دور ، من با بوی عشق و نفست زنده ام ...........
*** ای جانم دست صنم عزیزم درد نکنه
ReplyDelete:) باریکلا دیگه وقتی مامان تو باشی دخترم میشه صنم
نوش جونتون
راس می گی رز منم خیلی وقتا حسرت غذاهای مادرم و می خورم بازم خدا رو شکر کن اگه دوری باز نزدیکی و هر
وقت اراده کنی بری همونروز اونجایی... می چی
:( بگم؟
*** ایشالله همشون همیشه سلامت باشن
مرسی لاله عزیزم :)))
Deleteآره لاله جون، نزدیکم و انگار یه جورائی دل آدم قرص هست که همون بقل هستن مامان اینا ، اما اون حس بچگی انگار دیگه هیچوقت برنمیگرده ، اون حسی که فکر کنی هنوز دختر اون خونه ای ...
امیدوارم خانواده ی تو هم همیشه سلامت و شاد باشن :))
ای جانم دستش درد نکنه دخمل گلت ...و ان جا که گفتی تا چند روز باید هی تعریف کنی بهترین و اشنا ترین قسمت ماجرا بود ..ببوسش اشپز کو چولورو .
ReplyDeleteمیسی خاله مریم ، فکر کنم اون قسمت رو همه ی مادرها تجربه اش رو دارن :)))
Deleteای ی ی ی جانم م م ، کوچولوی هنرمند د د د
ReplyDeleteمعلوم که مثل مامانش هنرمنده ..... چه خوب که پا به پای مامانش میاد
میسیییییییییی خاله گیلدا ، هنرمند کجا بود خاله ئی :)))
Deleteآخی عزیزم چقده هم قرتی بازی در آورده فسقل خانم . نوش جونتون
ReplyDeleteواقعا درست گفتی قرتی بازی :))))
Deleteیعنی من باید اون دستهای کوچولوش رو ببوسم جیگرم رو . رز با نوشتات منو بردی خونه مامانم . آخییی دلم گرفت . چرا قدرش رو ندونستم )))))))
ReplyDeleteقربون خاله جون،این چه حرفیه .... بخدا عارفه منم همینطورم ، اون حس بچگی و کارهای مامانامون خیلی خوب بود و قدر اونروزها رو ندونستیم
Deleteای عزیـــــــــــــــــزم من چرا ندیده بودمش وای چقدر خوش سلیقه و اشتها برانگیز شده به به کاش منم بودم میچشیدمش حتما خیلی خوشمزست
ReplyDeleteمرسییییییییی خاله جونم ، اگر بودی و می چشیدی و تعریف میکردی حتما صنم خیلی کیف میکرد ، هروقت اینطور غذا درست میکنه من باید تا دو روز ازش تشکر کنم :)))))))))
Delete